این بار به تنهایی عازم خط شدم. فقط چند نفراز رزمنده ها همراهم بودند. وقتی در خط وسایل را بین بچه ها تقسیم کردم، یکی از رزمنده ها مرا کنار یک توپ 106 برد و گفت: مادر! ما این توپ را روی سنگر فرماندهی عراقی تنظیم کرده ایم. دوست داریم با دست شما به طرف آنها شلیک شود. إن شاالله که به هدف بخورد و گروهی از فرماندهان عراقی را به درک واصل شوند.
به او گفتم: پسرم! من توپ106 را نمی شناسم و با کار آن آشنایی ندارم. رزمنده ها که دورم جمع شده بودند، یک صدا گفتند: شما نگران نباشید. ما شما را کمک می کنیم. بالای توپ رفتم و با کمک رزمنده ها گلوله را در جایگاه مخصوص قراردادم و با کمک بچه ها، گلوله توپ را شلیک کردم. فریاد تکبیر و صلوات رزمنده ها، فضای منطقه را پر کرد. بچه ها از شادی در پوست خود نمی گنجیدند و دائم صلوات می فرستادند. بی سیم چی با خط تماس گرفت. فریاد شادی رزمندگان را از آن طرف شنیدم که می گفتند: درست به هدف اصابت کرد. از تحرک دشمن مشخص است که تعداد زیادی به درک واصل شدند. خیلی زود این خبر به گوش صدام رسید که این گلوله توپ را یکی از خانم ها در جبهه ایران شلیک کرده است. او بعد از شنیدن این خبر آنقدر عصبانی شده که برای دستگیری و سر من جایزه تعیین کرد!
[کتاب مستوران روایت فتح؛ خانم زهرا محمودی؛ رزمنده]
